شنتياشنتيا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

قهرمانم,عشقم,امیدم

كوتاه كردن مو

پسرم اين دفعه چهارمه كه ميري آرايشگاه براي كوتاه كردن موهات الان خاله ندا بهم زنگ زد گفت بردتت آرايشگاه شما هم خيلي قشنگ بدون اينكه گريه كني نشستي تا موهاتو كوتاه كنند آقاي آرايشگر  تا بهت گفته آفرين چه پسر خوبي گفتي من گهرمانم(قهرمانم )گيه نميكنم مامانت عاشقته قهرمانم خاله هم جايزه داره ميبرتت پارك بهت خوش بگذره نفس مامان
27 تير 1391

مهندس ساختمان شدن شنتيا

اي بابا آقا سريعتر كارتون رو انجام بديد مگه نميدونيد من سرم شلوغه چند تا ساختمون ديگه بايد سر بزنم خيلي خسته شدم كلي كار شركت دارم  انقدر عجله كردم ببين با چه تيپي اومدم سر ساختمون ...
27 تير 1391

تولد دو سالگي

تو تو تو تو تو تو تولدت مبارك لبخندي زدي و آسمان آبي شد شبهاي قشنگ مهر مهتابي شد پروانه پس از تولد زيبايت تا آخر عمر غرق بي تابي شد پسر گلم صد ساله بشي الهي دورت بگردم داري بزرگ ميشي داري مرد ميشي از خدا ميخوام هميشه موفق باشي مامانتم بهت افتخار كنه تولد امسالتو با جمع هميشگي جشن گرفتيم البته هليا به جمعمون اضافه شده  بود امسال خودت تولد مباركو ميخوندي كلي هم مجلس و گرم كردي با رقصيدنت فكر ميكنم شمع هاي تولدتم 5 باري فوت شد تا فوت ميكردي ميگفتي از دوباره خيلي به هممون خوش گذشت چند تا از عكساتو ميذارم. اولش يكم خودتو گرفته بودي محل هيچكس نميذاشتي سعي كردم امس...
27 تير 1391

مسافرت

گل پسري مامان بعد از اومدنت از بيمارستان براي اينكه روحيه ات عوض شه و از اون حال و هوا در بياي با مامي و خاله ندا و حميد و خاله شيرين و هليا كوچولو رفتيم شمال شما هم هر كاري دلت ميخواست كردي پسرم خوشحالم از شاديت انشا... هميشه شادو سرحال ببينمت. ...
27 تير 1391

عید91 و از شیر گرفتن گل پسرم

تقدیر،تقویم انسانهای عادیست . و تغییر، تدبیر انسانهای عادیست. زندگیتان پر از تغییرات عالی اول از همه سال نو به همه مامانها و کوچولوهای خوشگلشون تبریک میگم و دعا میکنم که سال خیلی خوب پر از شادی داشته باشید، امسال تصمیم گرفتم شنتیا رو از شیر بگیرم خیلی استرس داشتم برای همین قرار شد تو عید که تعطیلم اینکارو کنم هفته اول روزا بهش شیر ندادم با بازی و و پارک رفتن سرشو گرم کردم روز پنجم عید با تمام نگرانی که داشتم تصمیم گرفتم شبها هم بهش شیر ندم ،وای که چه شب سختی بود بچم گریه و بیتابی میکرد خدارو شکر مامانیم(مادربزرگم) و زنداییم با دو تا دخترش خونمون بودند همه از 4 صبح بیدار بودیم تا شنتیا رو سرگرم کنیم امروز نهم عیده حالش خیلی ...
27 تير 1391
1